به یمن ورود پویا سعیدی،همزبان عزیز
«نازی ز من دریغ مدار»
به یـادِ چشم تو شب تا به صبـح بیدارم
که وعده داده صبا وصل تو دگر بارم
عجب که تحفهی سیمرغ من رسیده به وقت
کز آتش غم عشق تـو سخت بیمارم
گمان کنم که قران کرده مشتری با ماه
که مـن قـریـنِ شکوهِ بهارِ دیدارم
شب است و جمعه شبی،بی شک این شب ِقدراست
چرانه کاین همه شکر چکد ز منقارم
چنان ز وصل تو شادم که مست مِی نشوم
بیــار جام دگر ساقیا که هشیارم
تو ناز می کن و نازی ز من دریغ مدار
که هرچه ناز کنی ناز تو خریدارم
در آشیانه چشمم دگر نگیرد جای
هُمای خواب،که چشم از تو بر نمیدارم
در آستانهی«پویا»سخن دگر کافی ست
که شرح قصه دهد خاتم آه و رخسارم
11فروردين1390
رستخیز عشق وقتی چترمان خداباشد بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد. درباره وبلاگ آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||||
![]() |